سم اعظم خدا را می دانی؟»مردی از دیوانه ای پرسید:
، نان است اما این را جایی نمی توان گفتدیوانه گفت: «نام اعظم خدا»
مرد گفت: «نادان! شرم کن! چگونه اسم اعظم خدا، نان است؟»
دیوانه گفت: «در قحطی نیشابور چهل شبانه روز می گشتم،نه
هیچ جایی صدای اذان شنیدم و نه درِ هیچ مسجدی را باز دیدم؛
مردم نان استاز آنجا بود که فهمیدم نام اعظم خدا و
بنیاد دین و مایه ی اتحاد ».
مصیبت نامه ی عطار ص 359